لنا آندرشون، زادۀ ۱۸آوریل۱۹۷۰ نویسنده و روزنامهنگار سوئدی است. او دوران کودکیاش را در شهر استکلهم سپری کرد. سپس در شهر تورشبی ساکن شد. او در آنجا به ورزش اسکی ازدید ورزشی رقابتی مینگریست. سپس به استکلهم بازگشت. در این شهر بود که در رشتههای زبان انگلیسی و علوم سیاسی و زبان آلمانی تحصیل کرد.
او در ابتدا به کار روزنامهنگاری مشغول بود و برای روزنامهی داگبلات بهعنوان منتقد ادبی مطالبی مینوشت. همچنین، در روزنامهی داگنز نی هتر ستوننویس بود. لنا آندرشون درسال ۲۰۱۳ توانست دو جایزهی آگوست و جایزهی ادبی روزنامهی سوئدی svenska Dagbladet برای رمان تصرف عدوانی از آن خود کند.
لنا آندرشون توانست رمانهایی را پدید آورد. درسال ۱۹۹۹م نخستین رمان خود را «آن موقع که خواب بود» به زبان سوئدی نوشت. از رمانهای دیگر او میتوان به «تصرف عدوانی» و «فعل بیوفایی» و «پسر اسونا» و «بدون مسئولیت شخصی» اشاره کرد. سه رمان تصرف عدوانی و فعل بیوفایی و پسر اسونا به زبانفارسی برگردانده شده است.
رمان تصرف عدوانی را نشر چشمه در ۱۷۰صفحه منتشر و روانه بازار کرده است. سعید مقدم کتاب را از زبان سوئدی به فارسی برگردانده است. ناصر زراعتی کتاب تصرف عدوانی را به زبانی ساده و روان ویراسته است.
این کتاب دربارهی عشق است، عشق یکطرفه و ناکام. شخصیت اصلی رمان تصرف عدوانی بنام استر نیلسون و هنرمندی شناختهشده با نام هوگو رسک. در اینباره میتوان به عشق یکطرفهی استر نیلسون و هوگو رسک اشاره کرد. استر بهلحاظ اجتماعی، شخصیت مستقلی است که به هوگو دل میبازد. او متأهل است و جایگاه شغلی بلندمرتبهای دارد. او دربارهی هوگو رسک و آثارش مطالعه میکند؛ بههمین سبب است که بهتدریج روابط عاطفی میان خودش وهمسرش بهسردی میگراید. این عامل باعث دوری وجدایی میانشان میشود.
بعد از این موضوع است که رابطهاش با هوگو رسک بهعنوان خبرنگار ادامه مییابد. این موضوع سبب شکلگیری فضایی صمیمانه و عاطفی بین آنها میشود. یکباره ازسوی هوگو رسک این رابطه به جدایی میانجامد. او دیگر به استر فکر نمیکند و از او دوری میجوید.
در رمان تصرف عدوانی میتوانیم هردوشخصیت داستانی را بهلحاظ ویژگیها و خصوصیتهای درونی هرفرد بررسی کنیم. برای مثال هوگو رسک فردی است که از لحاظ علم روانشناسی، شخصیتی شهوتران است یا استر ازلحاظ شخصیتی فردی وابسته است و ناتوان از پذیرش حقیقت.
همانطور که نویسنده روی جلد کتاب اشاره کرده است، رمان تصرف عدوانی، رمانی است دربارهی عشق. این عشق در سراسر کتاب نمود یافته است. عشقی که همراه با سختیها و رنجها و دردها و ناامیدیها و امیدواریها است. عاشق یا در این رمان، استر تا آخرین لحظه امیدوار به بازگشت معشوق است. او به هر نشانهای چنگ میاندازد تا به ازبینرفتن روابطشان نیندیشد. در پایان استر با این حقیقت تلخ روبهرو میشود که معشوق به او توجهی ندارد.
هوگو رسک را در این میان میتوان از شخصیتهای هوسران دانست که با همهی زنان خوشوبش میکند. او به هیچیک از آنان وفادار نیست. درعینحال که فردی جویای نام است، از مردم میگریزد و نمیخواهد کسی به باطنش پی ببرد. ازاینرو، گاهی از عاشق فرار میکند و گاهی سری پرشور دارد.
بهطورکلی رمان تصرف عدوانی، رمانی است که بیانکنندهی وضعیتهای انسانها در قرن بیستویکم است. داستان روابط انسانها، بهخصوص روابط عاطفی و عاشقانه میان افراد است.
«نیرو و شایستگی تحسین برمیانگیزد، نه عشق. شکنندگی انسان است که عشق را پدید میآورد. اما شکنندگی کافی نیست. اتکا به خود و بافاصله بهخودنگریستن باید آن را تکمیل کند. شکستگیها موجب نرمی و ملایمت میشوند؛ اما دیر یا زود، آنچه نرمی را برمیانگیزد، باعث پرخاشگری میشود. ضعف مطلق بهسبب ناتوانی خود، بهاندازهی نیروی فولادین، عشق را غیرممکن میسازد.
استر هیچ پاسخی دریافت نکرد؛ چه خود را قوی نشان میداد، چه ضعیف و پر از شکستگی…
در تمام طول هفته، نشانی از زندهبودن هوگو نرسید.
استر احساس تنگی نفس میکرد و مدام، قفسهی سینهاش فشرده میشد.
هرشب با اتوبوس تا خیابان هوگو میرفت. از پشت پنجره میدید که چراغها را روشن کردهاند و دارند کار میکنند. کسی که هفتهی گذشته کنارش مانده بود و بیدار شده بود و دوهفته پیش، ساعتها با او صحبت کرده و خندیده بود… استر حالا ایستاده بود کنار خیابان و از دور نگاهش میکرد؛ مثل پیش از آنکه همهچیز آغاز شود.»
یا
«استر هرروز، تختش را مرتب میکرد. جایی خوانده بود اینکار نظمواستواری شخصیت را نشان میدهد. سپس، در آپارتمان گرمش، دراز میکشید روی روکش رختخواب و میگذاشت ساعتها، یکی پس از دیگری، بگذرند.
صدای زنبورها، مگسها و مرغان دریایی را از راه پنجرههایی که در تابستان همیشه باز بودند، میشنید.
خود را مجبور به کار میکرد، اما حرفی برای گفتن نداشت.
یکی از دوستانش توصیه کرده بود نامههای مایاکوفسکی به لیلی بریک را بخواند.
آنها را خواند و دید که همه بههمان شیوهی او و به دلایلی مشابه، دلباخته بودند و گریه کرده بودند و همه بههمانشیوه مورد بیوفایی قرار گرفته بودند و خود بیوفایی کرده بودند و همه فکر میکردند که هیچکس تاکنون مثل آنها عاشق نبوده و رنج نکشیده است. همه بهشیوهای یکسان، منحصربهفرد بودند؛ درهمهی زمانها و همهی مکانها…
چند تن از دوستانش از اینکه نامههای شاعر روس به او تسلی داده بود، عصبانی میشدند و میگفتند گویا او تصور میکند از دیگران حساستر است و رنجش از درد دیگران بااهمیتتر و بزرگتر است.
میگفتند: ‘ بله. توهم مثل آن شاعر تصور میکنی تافتهی جدا بافتهای…
اما هرقلبی برای خود داستانی دارد… خیال نکن تو بیشتر از دیگران عاشقی.’
استر از این دلخور بود که دوستانش درک اشتباهی از برداشت او از نامههای مایاکوفسکی و بریک داشتند، چون برعکس، این نامهها به او نشان داده بودند که او تنها کسی نبود که عاشق شده بود و درد و رنجش منحصربهفرد نبود.
وانگهی او خودش شاعر بود. ناراحتکننده بود که دوستان نزدیکش او را بد میفهمیدند و سرزنشش میکردند که پرنخوت است. وقتی میخواست شوروشوقش را از خواندن چیزی یا اندیشیدن به آن بادیگران درمیان بگذارد، تصور میکرد اعتماد مطلق بینشان وجود دارد. چون خودش را باکسی که حرف میزد راحت احساس میکرد و لازم نمیدید از سروته حرفهایش بزند، مبادا بعدها از آنها، علیهاش استفاده کنند.
بههرصورت، استر باید یاد میگرفت که آدم نمیتواند آنچه را در درونش میگذرد، بهطور کامل به کسی نشان دهد. چنین محرمسازی و اعتمادی وجود ندارد. هرکس در ذهنش شکافی دارد که تردید و ناباوری را در آن میگنجاند؛ نوعی رویگردانی پنهانی که خواست مضطربانهی سلطه، رشک و کینهتوزی عادی آن را میپروراند و درحالیکه نشسته است و دارد به اعترافات بیحد و مرز راوی گوش میدهد، هرچه را فکر میکند، در آن شکاف میتپاند.»
“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”